ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
اگر فیلم را ندیدهاید، نخوانید!
اسب حیوان نجیبی است، فیلمی سینمایی است از عبدالرضا کاهانی. نود دقیقه کمدی اجتماعی، ساخت سال 1389 که فیلمنامهی آن را هم کارگردان نوشته است. عوامل فیلم، بازیهای باورپذیری دارند و موسیقی کارن همایونفر به طور تأثیرگذاری با صحنهها آمیختهمیشود اما اینجا فقط به محتوای فیلم کار داریم.
فیلم،داستان یکی از مأموران باهوش، تیزبین و بیاحساس نیروی انتظامی است که یک شب را به باج گرفتن از هر که در تیررس اتهامافکنیاش قرار میگیرد میگذارند. در این راه، جماعت گرخیده و متهم بالفطره که مردم عادی و بهنسبت، گناهکار جامعه باشند را نه تنها شگفتزده نمیکند که در مقصود خود همراه میسازد. آخر کار، تمام باج گردآورده را برای حل مشکل یکی از آن جماعت میدهد. یکی که حتی موفق به دادن باجسبیل، به ترسِ گسترده از انتظام اجتماعیِ همهمتهمپندار نشدهاست. آنگاه به طباخی توچال میرود تا کلهپاچهای بزند. آنجاست که برخورد کلهپز با او نشان میدهد که او مأمور نیست! دزد هم نیست! و نشانههای عیار بودن این مرد در این صحنههای درخشان فیلم است که مشخص میشود.
نخست این که شاید شما (حتی به همراه کارگردان و بسیاری از دیگران) فیلم را این گونه ندیدهباشید و نبینید اما زاویهی بررسی در اینجا، بر اساس این نگاه است. دوم این که در نوشتهی حاضر از نشانههایی سخن بهمیان میآید اما هدف، نقد نشانهشناختی نیست. تنها، نشانههایی در تأیید این نگاهِ ویژه به فیلم، آورده شدهاست. سوم این که در این نگاه، سویهی جامعهشناختی محتوای اثر، گرفتهشده و از سایر سویهها مانند مسایل فنی و هنری فیلم، نگاه روانشناختی و انسانشناختی و جرمشناختی، چشمپوشی شدهاست. چهارم این که منظور از عیاری به طور کلی، شیوهی ربودن از مالداران و واگذاردن به بیمالان، همراه با امانتداری و مظلومنوازی است. پنجم این که منظور از نگاه ژرف در میکروفیزیک یک پدیده، روایت ظاهر آن پدیده است به روشی که نقطههای آشکار اما نادیدهی آن، واگشوده گردد. نقطه هایی که پیش چشمان بودند اما به دلیل نوع نگاه معمول (گفتمان های مسلط) دیده نمی شدند. چنان که دگرگونی جراحی نوین، به شناخت میکروفیزیکی آن وابسته بود. شناختن اندام و رگ و پی و عصب ها و وظایف ویژه و کارکرد آنها و آنگاه دستبردن به تیغ؛ در شناخت میکروفیزیکی، دیدن دقیق و دقت به آشکارگی اما نادیدگی چیزها، معمولاً به وارونهخوانی آنها میانجامد یعنی دیدن به گونهای دیگرگونه از آنچه برای همگان معمول بودهاست.
عیار داستان ما از کجا آمدهاست؟ از آنجا که مردم کوچه و بازار، شب را به جشن و نوش و بازی و باهمخفتن و هنرورزی و سرگرمیهایی که همه، کمی تا قسمتی جرم است، می گذرانند. از آنجا که این مردم، هر کدام، هر آن، قابلیت مجرم پنداشتهشدن از نگاه همهسوبینِ قدرت را دارند. نه این که فقط حاکمیت و نظام سیاسی آنها را مجرم بیابد. خودشان هم در این مجرم دیدهشدن، به آمیختن آنچه جرم می دانند و آنچه جرم نمی دانند، عادت کردهاند. از نگاه آنها به خود و به دیگران، همه چیز جرم هست و جرم نیست. میشود برای خیلی چیزها جریمه شد و البته عذاب وجدانی در کار نیست و زرنگی در باج دادن و گریختن است. اگر در چنین آشفته بازی دست همه خالی باشد که هست، حتی دست ناظمان جامعه هم خالی باشد که هست، رشوهگیری میشود کالای معمول. اینجاست که هر که دارد، هر کار که خواست می کند. سبیل خان را چرب کن، هر چه میخواهی بکن. هر که ندارد، بینصیب است از لذت. بی نصیبی، بلای آسمانی اوست.
عیار داستان ما از اینجا سر بر میآورد. آیا آنان که لذت میبرند مجرم نیستند؟ هستند؛ دستکم به این دلیل که دارند و میدانند که میتوانند جریمهی لذت خود را بپردازند وگرنه به لذتبردن از زندگی خطر نمیکردند. پس باید بهای لذت خود را بپردازند. بهای ندیدن این همه ندار بیشمار را باید بپردازند. این است منطق عیاری. منطقی که فرمانش کج است. هر کار هم میکند فرمان موتورش راست نمیشود. ممکن است دیگران این فرمان را راست ببینند اما او که بند باز کفش و دکمهی نبسته و بیخانوادگی دختر و لق بودن کاشی ساختمان و چیزهای دیگر را تیز میبیند و ریز میشکافد، می فهمد فرمان راست نیست و حرکت با این فرمان به مقصدی که میخواهد نمی رسد. همین است که به همهچیز، سرد و بیروح مینگرد. تنها چیزی که به ذهنش میرسد همین است که از هر که میتواند بگیرد و به هر که میداند بدهد. شاید کمی از این همه نابسامانی بکاهد؛ اما افسوس که فرمان، کج است!
معمول این بوده است که سنت عیاری را که از نابرابریهای پیش از اسلام در ایران به ارث بردیم و در جنگ با خلفای اسلام به کار بردیم و تا امروز که امروز است زنده نگهداشتهایم، عیب و نقص فرهنگی ایرانیان بینگاریم. این فیلم به عیب بودن و نبودن این سنت، کار ندارد. به داستان مرغ و تخممرغ، عیاری بود که اندیشیدن به اصلاح قانونی را ناممکن کرد یا نیندیشیدن به اصلاح قانونی بود که عیاری را آورد، کار ندارد. به این کار دارد که عیاری چیست و چرا و چگونه پایدار میماند. یک شب از درازنای تاریخ اجتماعی ما را، این فیلم نشان میدهد. عیار داستان ما، دو شب از زندان بیرون میآید و دو میلیون به دردمندی میدهد که هیچ راه حقوقی و اجتماعی برای حفظ سقف زندگیاش نمانده است. که مستی هم دیگر درد او را دوا نمیکند. به طباخ میگوید چشم بگذار. چشم بگذار که نبینی. یک چشم دیگر به من بده که بیشتر ببینم. یک نفر، چند روز دیگر، دو میلیون میآورد. نگه دار تا بعد که به زخم دیگری بزنیمش. به زخم ناتمام این روزگار. طباخی توچال! و داستان مردی که محترم است. به قهوهخانهی معتادان و دزدان نمیرود. به طباخی توچال و توی خودِ چال می رود.
آیا این مرد، شایستهی ستایش است؟ فیلم سکوت می کند. هیچ چیز پیروزمندانهای در فیلم نیست. در بخشیدن پول به آن نیازمند، هیچ موسیقی سعادتمندانهای دستهای جوانمرد داستان ما را به سبک هالیوودی بالا نمیبرد و هیچ موسیقی سوزناک و تراژیک روشنفکرانهای، شوربختیِ جوانمرد داستان ما را در بازآمدن به زندان، نوحه نمی سازد. چرا که فیلم، جراحی میکند حادثهها را تا اندام این جامعهی فرسوده از درد را تشریح کند؛ مفصلبندیِ بازوهای فاجعه را دوباره پیش چشمانمان که آشنا است به این همه داستانهای عادی شده، بیاورد؛ انتقالِ نیرو و تنشِ دردهای فراتر از استحکام و نقاط بحرانیِ این سازوکارِ اجتماعی را بازنمایی کند و مهمتر این که سنت عیاری را همچون روانکاریِ این مکانیزم فرسوده نشان دهد؛. روغنی که لولاهای پر سر و صدای این همه ناکارامدی را نرم و بیصدا میکند و گسیختگی آن را تا جای ممکن پس میاندازد.
دردِ آن آدم بیپول را که این همه این در و آن در زدنِ آدم بیکار شبگرد نتوانست چاره کنند، تنها عیار است که میتواند چاره کند و تنها عیاری است که نمیگذارد این آدم ها به تنگ آیند و چفت و بستهای این نهادهای فرسوده از هم بگسلند و این خیانت عیار داستان ماست. این است که او هم باید در پایان داستان، در زندان بماند. فرمان موتور او کج است. او راه حل جالبی برای این همه دردمند سرگردان و ناآگاه ندارد. بیشتر میداند، دقیقتر میبیند اما برای خاموش کردن آتش آگاهی خود، آب سردی دارد که در نگاه خود ریختهاست و بهقدر خلاقیت خویش، این آتش را فرو مینشاند. درد عیاری، درد جامعهای است که هنوز آنقدر بارور و خلاق نشدهاست که درد بیقانونی را حل کند. گرچه آنقدر هم آشفته نیست که فروپاشی کند.
سلام، نقد خوبی بود ولی من این شکلی به فیلم نگاه نکردم.چیزی که من خیلی از فیلم گرفتم شباهت وحشتناک آدم هایی فیلم با خودم و دور و وریام بود. یعنی موقعی که فیلم تموم شد چیزی که من رو به مبل چسبونده بود نه سورپرایز آخر فیلم که همین شباهته بود، مخصوصا شخصیت پیروزفر، نکته دیگه اینکه ما نمیدونیم که عطاران برای چی زندانی شده بود، البته با توجه به فضای داستان و اینکه مرخصی گرفته بود انگار دزد خرده پائی چیزی بود، یعنی دزد هم بود ولی خوب این آدم ها انقد همه بدبخت بودن و تو بدبختی هم شریک که اگه جیب همو میزدن انگار جیب خودشون رو زده بودن و یه جوری دنبال جمع کردن پول خونه یکیشون بودن که انگار با حل مشکل یکیشون مشکلات بقیه هم کمتر میشه
سلام و آرزوی شادمانی.
بله. نگاه های مختلفی به فیلم می شه داشت. نگاه شما بیشتر از زاویه ی رفتارشناسی شخصیت ها بود و منم با نوشته هات موافقم. من به این جنبه نپرداخته بودم. همون جوری که از نظر مشکلات روانی که مورد توجه روان پزشک ها و روان شناس ها هستش این فیلم خیلی نکات داره یا از نظر بحث استبداد در جامعه شناسی سیاسی یا بحث حقوقی و زمینه های قانون گریزی و...
از نکاتی که گفتی، به ویژه، این که "انگار از جیب خودشون دزدیدن" خیلی مهمه. یعنی اون کنترل درونی و جامعه پذیری که هنجاری شدن و نرمال شدن آدم ها رو پدید میاره اینجا خیلی کمرنگ شده و در نتیجه این آدما فقط می تونن با شریک شدن تو بدبختی هم احساس هویت بکنن.
اما این که گفتی عطاران دزد خرده پاست با فیلم سازگار نیست. یکی این که دقیق و نترسه. دوم این که نمی ره جایی که مجرما معمولاً می رن و سوم این که تو اون طباخی که می ره ارتباطا خیلی محترمانه س و نوع گفت و گو می خواد نشون بده این آدم به نوعی بیمار یا معتقد به کارشه. مهمتر این که اعتماد زندانی به آشپز و بازگشت محترمانه به زندان و اعتماد به اون آدم نیازمند که حتماً پولشو میاره. حتی بهش می گه حالا چهار روز شد پنج روز اشکال نداره.
یه جایی خوندم که کارگردان نمی خواست فیلم اینجوری باشه. می خواست طرف یه رشوه گیر نیروی انتظامی باشه اما مجبورش کردن. شاید واقعاً کارگردان اونجوری می خواست اما چیزی که الان در اومده اگه اونجوری که نوشتم بهش نگاه کنیم بسیار عمیق می شه. یعنی از عمیق ترین فبلم های اجتماعی که در مورد ایران دیدم و تز تازه ای هم توش مطرح می شه. باید بگیم تیغ سانسور به طور تصادفی به آرایش چهره ی محتوایی فیلم پرداخته و اینم خودش چیز جالبه!
سلام صادق خان!
هم فیلم و هم نقدت خوب بود، مدتی بود نوشته های نابت را نخوانده بودم.
این فیلم با نشانه ها واقعیتها را به خوبی نشان داده:
خریدار نداشتن هنر
نا موجود بودن معیار که به خوبی اشاره کردی
...
بله. تنها هنر جامعه ی استبدادی هنر صنعتگران است!
نقدت خوب بود به خودی خودش. چون فیلم، خوب نبود.
خواندنی بود