ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
گاهی به تحلیل خاستگاههای اجتماعی یک متفکر توجه کافی نمیشود. این همان اتفاقی است که دربارهی پل میشل فوکو افتاد. او چنان در اندیشهی فرانسوی خوش درخشید که گفتن از آثار او، جایی برای ریشهیابی تاریخ و جغرافیای شکلگیری اندیشهاش باقی نگذاشت. اگر جایی هم اثری از ریشههای نظریات او هست، به استادان و زمینههای فکری کارهای وی اشاره میشود. در اینجا کوشش خواهم نمود این نقصان را با جمعبندی ذهنی خود و تحلیل اجتماعی شرایط پرورش وی برطرف سازم. گرچه دانش اندک، یارای بهینهکاوی چنین مقصودی شاید نباشد اما هر کاری را آغازی باید و آغاز کننده را کس انتظار کمال ندارد. هم از این روست که ارجاع به آثار دیگران را در این قسمت در نظر ندارم.
به دنیا آمدن فوکو در خانواده ای پزشک برای او جدای شأن بالای اجتماعی، همزیستی با گفتار پزشکی را هم به همراه داشت. مواجهه با حمله ی آلمان و جنگ جهانی و نگاه به مسألهی مرگ در نوجوانی او نقشی اساسی داشت و شاید توجه او به این پدیده در آیندهی آثار وی ناشی از همین باشد. علاقه به فلسفه و روانشناسی را نیز بیارتباط با این امر نمی توان دید. البته این علایق، بعداً، با درک محضر اساتید بزرگی چون هیپولیت و مرلوپونتی مجرای فکری عمیقتری یافتند.
اما میتوان گفت، آنچه میشل فوکو را چنین منتقد ساخت احساس حاشیه و اقلیت بودن او بود. با توجه به خانواده و طبقهی اجتماعی و اقتصادی وی شگفتآور است که در نوجوانی او چنین حسی ریشه بدواند اما اگر به ویژگیهای فردی وی توجه کنیم و با عینک روانشناسی اجتماعی تأثیر متقابل کنش های حاصل از رفتارهای وی را بنگریم از آن شگفتی در خواهیم آمد. فوکوی جوان خود را اقلیت، حاشیه و بهتر بگوییم دگرباش یافت چرا که در وی، علایق همجنسگرایانه قدرتمند بود و همین بود که وی را در تمدن خانواده محور غربی منزوی ساخت. سالهای زندگی وی سالهای بدنامی بزرگ برای همجنسگرایان بود و این بدنامی در از دست دادن موقعیتهایی چون وزارت فرهنگ فرانسه برای فوکوی جوان نیز آشکار شد. گرچه تشت رسوایی از جوانی بر زمین افتاده بود و دوستیهای سرد و ناپایدار وی به رغم هوش بسیار بالا و جذابیت سخنوری و اندیشهورزانهای که داشت نشان همین بود.
همان ویژگی ها که گفته شد فوکو را کمکم منتقدی جسور در همهچیز و برای همهکس کرد. احاطهی شگرف وی بر آثار مختلف و دانش وی در ابعاد مختلف، جامعنگری خاصی به او میداد و همهچیز را برای روشنفکر بودن و دگراندیش ماندن وی فراهم میکرد و چنین نیز شد.
فوکو علاوه بر بینش انتقادی در سیاست داخلی و خارجی فرانسه، مسایل اجتماعی، فلسفهی علم، بینش مدرن و پیشرفتگرا و حتی ساختارگرایی جاری در متفکران نامدار و پیشتاز، در مسایل بینالمللی و نظام سلطهی بینالمللی و سیاستهای کشورهای مختلف علیه اقلیتها و منتقدان نیز نظرات دگراندیشانه داشت و برای ابراز انتقادها، به شرکت در تجمعات و راهپیماییها و متینگها و سفر به این سو آنسوی دنیا اقدام مینمود.
دورهی زندگی وی، دورهی انقلاب های آزادی بخش، دانشجویی، جهان سومی و فکری بود و ردپای او را در همهی اینها میتوان دید. بهگونهای که حمایت او از انقلاب نهغربی و نهشرقی ایران همهنوع هجوم به سوی او روانساخت. او در بحث قدرت نیز نه تنها منتقد قدرت که منتقد اپوزسیون هم بود. او اساساً منتقد دوانگاریهایی که میدید بود. در جنگ کمونیزم و لیبرالیزم، مبارز خستگیناپذیر هر دو و اساساً تمامیتخواهی این دو بود. او نه یکی از این دو را راهحل سیاست میدانست و نه اینها را دو نیمهی راهحل میشمرد. او خط بطلان بر این دوانگاری میکشید. اینها را سازندهی حقایقی سیاسی برای پوشاندن حقایقی افزونتر مینامید.
استیلای مارکسیزم و کمونیسم در فضای روشنفکری و قدرت چپ ها در سیاست فرانسوی وی و قدرت لیبرالیسم و سرمایهسالاری امریکایی در دنیا، بینش و در واقع وجود انتقادی فوکو به دنبال تبهکاریهای این قدرتها بود. چنین بود که مقاومت را مقابل این قدرتها جست و گفت باید از مقاومت قدرت را شناخت چرا که قدرت در ساختن حقایق به هزار صورت حقایق دیگر و از جمله واقعیت خویش را پنهان میسازد. او باژگونهخوانی بود که هر آن بهصورتی مینوشت و این معجون جز به یاری آن کودکی و جوانی و زندگی که داشت قابل درک نیست.
فلسفه و اندیشه های بنیادشناسی در سپهر اندیشه را استادان او مطرح کردهبودند و او نیز در فضای روشنفکری که انتقاد مارکسیستی از سرمایهسالاری غربی و انتقاد فرویدی از بنیاد روانشناسی بازاری و انتقاد نیچه از تمدن مسیحیبنیان و دولت غربی، رایج بود به اینها توجه نشان داد اما چنان که انتظار میرفت، انتقادهایی به همینها عنوان نمود. به این ترتیب، منتقد بودن، روی دیگر سکهی مشهور بودن شد. همان چیز یکه بعدها باعث انتقاد ژک دریدا، فیلسوف پسامدرن و ژان بودریار جامعهشناس پسامدرن از وی شد.
او به همراه ژک لکان برابر روانشناسی و روانکاوی مرسوم ایستاد و بنیاد و انجمن نوینی برای روانکاوی فرانسه تأسیس شود. نباید فراموش کرد که وسوسهی مرگ خودکشی های متعددی برای وی به ارمغان آورده بود و او مزهی روانکاوی و تسلط پزشک روانکاو به عنوان معالج را چشیده بود. همان چیزی که در جایگاه بیمار بودن را مثل دگراندیش بودن برای او مینمود. ژک لکان روانکاو نیز همین بیمار بودن را سلطهی روانکاوی میدانست و آن را کنار می نهاد.
اهمیت روشنفکران در سیاست و اندیشه های انتقادی به تمدن غرب برای فوکوی سرشناس شرایط مساعدی پدید آورد که مناصب مختلفی را تجربه کند. مناصبی که برای وی تجارب فراملیتی به همراه داشت و با بزرگترینان دانشاجتماعی و فلسفه همنشیناش میساخت. این را باید در کنار ثروت قابل توجهی دید که به وی ارث رسیدهبود و او به صورتی مناسب، از آن برای استقلال از هرگونه مزایای مالی شغل و منصب سود برد و پیگیری مطالعات و علایق انتقادی خود را پیگرفت. فضای ضد فاشیستی و مهم شدن اقلیت ها در بحث های دموکراسی و اهمیت یافتن واقعیت عینی جهان سوم به عنوان بخش مغفول در اندیشه ی آکادمیک غربی نیز بیش از پیش رواج اندیشهاش را رونق داد.
توضیح : نوشتار بالا٬ بخشی از یک گزارش تحقیق درباره ی میشل فوکو است که برای یک کار کلاسی نوشته بودم.
سلامتی بر شما دوست عزیز.
من مقاله ای را تحت عنوان هدفمند کردن یارانه ها به روز کردم.در وبلاگم گذاشتم.از شما خواهش میکنم بیایید و بخوانید و اشکالات مرا بگویید و انتقاد کنید.
با تشکر
سید حمید رضا باب الحوایجی
مدیر وبلاگ و نویسنده ی وبلاگ تحلیلی اهورا
دفتر دلتان را ورق زدم
زیبا بودید
[گل][گل]
سلام آقا صادق.با اجازه ت آدرس وبتو جزو پیوندهای وبم وارد کردم.هم این وبت هم اون یکی که ادبیه.چاکریم داش.
خیلی هم خوب
دریچه ی فرهنگ،با زمینه ی ادبیات