چندی پیش به اتفاق همسرم تحقیقی درباره ی رابطه ی دانش و قدرت در آثار میشل فوکو انجام دادیم که موضوع پایان نامه ی وی بود. برای معرفی زندگی و آثار فوکو در یک بخش از این تحقیق سال شمار خودنوشت زندگی وی را با اندکی جرح و تعدیل آوردیم که در این پست قرار می دهم. پس از مطالعات متناوب نوشته ای بهتر از این برای آشنایی مقدماتی با زندگی فوکو نیافتم. سبک نوشتار نیز داستانی-روزنامه نگارانه و در خور توجه است.
زندگی و آثار میشل فوکو
برای شناختن زمینههای نظری و افراد مؤثر بر زندگی و آثار میشل فوکو ، در این فصل مروری تاریخی بر گاهشمار حوادث زندگی او ، با تأکید بر رویدادها و جریانهای مؤثر بر حیات فکری وی خواهیمداشت :
1926 فوکو در شهرستان پواتیه متولد می شود. پدر او پزشک جراح بود و مادرش ماری مالایر نیز متعلق به خانواده ای جراح بود .
1934 صدر اعظم ، دلفوس ، به دست نازی ها کشته می شود . بعدها میشل فوکو می گوید : این نخستین هراس من از مرگ بود .
1937 فوکو به پدرمی گوید در آینده معلم تاریخ خواهد شد و پدرش این وضعیت را از لحاظ خانوادگی تحمل ناپذیر می شمارد .
1940 آلمان فرانسه را اشغال می کند و پدر فوکو فرزندانش را به پواتو در غرب فرانسه می فرستد . میشل را به دبیرستانی که به دست روحانیان مسیحی اداره می شود می فرستند.
1942 فوکو زودتر از زمان مقرر دیپلم می گیرد . دبیر فلسفه ی او به علت فعالیت در نهضت مقاومت تبعید می شود. فوکو تحت تعلیم دانشجوی فلسفه ، لویی ژیرار قرار می گیرد. کسی که بعدها تفسیرهای معروفی بر بیانیه ی کمونیست نوشت.
1945 فوکو در آزمون ورودی دانشسرای عالی رد می شود و برای آمادگی مجدد به دبیرستان هانری چهارم در پاریس می رود که ژان هیپولیت مترجم پدیدارشناسی روح هگل استاد فلسفه ی آنجاست . نمره های خوب وی به فوکو آغاز شهرت اوست. او همواره هیپولیت را استاد خطاب میکند.
1946 فوکو در آزمون ورودی دانشسرای عالی رد می شود و یادگیری آلمانی را شروع می کند. وی با پینگر ، موزی ، بوردیو ، پاسرون ، ژان پی یرسر و پل وین دوست می شود اما به علت قیافه ، اندام وتمایلات جنسی اش در رنج است.
1947 مرلوپونتی استاد راهنمای روانشناسی و درس او درباره ی پیوند روح و جسم است. فوکو مصمم می شود اولین رساله اش را درباره ی پیدایش روان شناسی در فلاسفه ی پس از دکارت انتخاب کند.
1948 فوکو ازسوربن در رشته فلسفه فارق التحصیل می گردد. آلتوسر با آزادی از اسارت آلمانی ها به آنجا باز می گردد و استاد راهنمای فلسفه می شود. فوکو می گوید زندگی فیلسوف مآبانه در آن دوران عبارت بود از نشاندادن بیزاری از سارتر که آسانبود .فوکو خودکشی میکند اما جان سالم به درمیبرد.
1949 مرلوپونتی سوسور را به دانشجویان میشناساند و اندیشهی فرمال را معرفی میکند. فوکو بعدها میگوید: او ما را مسحور میکرد. لیسانس روانشناسی میگیرد و رسالهی مطالعات عالی فلسفه دربارهی هگل را با راهنمایی هیپولیت مینویسد. به علت خستگی و سرگردانی نزد روانپزشک میرود.
1950 فوکو به حزب کمونیست می پیوندد. در همین سال حزب از آلتوسر می خواهد رابطه اش را با دوست دخترش قطع کند ( که البته بعدها ازدواج کردند ). فوکو احساس بدی از این مسأله دارد . فوکو دوباره خودکشی ناموفق می کند و نزد روانکاو ( دکترگالو ) می رود. در همین سال در امتحان استاد یاری رد می شود و شایعه می شود که کمونیست ها او را تحت تعقیب قرار داده اند . سعی میکند کمونیست خوبی باشد و روزنامه ی اومانیته می فروشد . در همین سال وی برای تحصیل به گوتینگن آلمان میرود.
1951 به مطالعه ی کافکا ، کهگارد ، هوسرل و نیچه می پردازد. حزب کمونیست را ترک می کند. استاد یار فلسفه می شود و به سمت استاد راهنما منصوب می گردد. ژاک دریدا ، پل وین ، پاسرون ، ژنت و پینگر به عنوان دانشجو در کلاسهای او شرکت می کنند. در آزمایشگاهی به عنوان روان شناس مشغول کار می شود و با روانکاوان و روانشناسان رفت وآمد می کند. یادداشتهای تفسیر گونهای دربارهی هایدگر و هوسرل در لابه لای اعلامیه های کمونیستی او در این دوره دیده می شود.
1952 درتشکیلات پروفسور دله درمقام روان شناس مشغول به کار می شود . روابط صمیمی با ژانباراکه آهنگساز او را از رنج های زندگی در می آورد . دانشنامهی آسیب شناسی روانی را از انستیتو روان شناسی پاریس دریافت می کند. با پینگر شروع به تحقیق درباره ی سوررئالیسم می کند. ودر دانشکدهی ادبیات شهر لیل دانشیار روان شناسی می شود. در این سالها در حد یک الکلی مشروب مینوشد.
1953 درس کوتاهی به عنوان آسیب شناسیروانی مادهگرا برای دانش آموزان کمونیست ترتیب میدهد و در جلسات درس ژک لکان شرکت می کند. شب و روز دربارهی روان کاوی مطالعه می کند و برخی آثار را ترجمه می کند. انجمن روانکاوی فرانسه را بنیان می نهد ( با همکاری لاگاش ، بوتونیه ، دولتو ، لکان ) . مدرک روان شناسی تجربی از انستیتوی پاریس می گیرد. آرای نیچه و فروید و کانت را در دانشسرای عالی پاریس درس می دهد.
1954 ارگانی به عنوان جمعیت انسان دوستان که سبکی فراموشخانهای دارد را تأسیس می کند. به نیچه بسیار علاقمند می شود و مطالعات عمیقتری در آثار وی را آغاز میکند.
1955 وزارت آموزش فرانسه او را به وزارت خارجه معرفی می کند تا به سوئد برود و وی مدیرخانهی فرانسه می شود و آنجا را به میعادگاه سرشناسان ادب و هنر و سیاست تبدیل میکند . فوکو به سازماندهی فرهنگی علاقمند می گردد و به پاریس برای دیدار رولان بارت می رود . این سرآغاز دوستی آنهاست .
1956 مخزن پزشکی دانشگاه اوپسالا را کشف می کند و تئاتر فرانسه درس می دهد و درباره ی عشق از ماکی دو سد تا ژنه سخنرانی می کند . اثری درباره ی روانپزشکی اعصاب ترجمه می کند . با دومزیل و فستو ژیر آشنا می شود و تا آخر عمر این دوستی ها را حفظ می کند.
1958 چرخهی ساختار اثر ویکتور فن وایتسکار را به کمک روشه ترجمه می کند. به ورشو می رود و مشاور فرهنگی سفیر فرانسه در لهستان می شود . دیوانگی و خرد را بازنویسی می کند . انبوه دستنوشته های فوکو درباره ی زندان پلیس را نگران می کند و موجبات ترک اقامت او از لهستان فراهم می شود . پدر او می میرد و وی لهستان را ترک می کند .
1960 فوکو ساکن پاریس شده و درهیأت علمی دانشکده کلرمون فران پذیرفته می شود و یکی از دانشجویان روبر موزی به نام دوفر دستیار دائمی او می شود.
1961 رساله کانت و انسان شناسی به راهنمایی هیپولیت و تاریخ جنون به راهنمایی کان گیلم را جهت اخذ دکترا به سوربن ارائه می کند. مجموعه سخنرانی رادیویی دربارهی تاریخ دیوانگی و ادبیات را آغاز می کند که دو سال طول می کشد. نگارش زایش درمانگاه و همچنین رمون روسل را را آغاز میکند . لوموند وی را جوانی که در زمانه نمی گنجد لقب می دهد .
1962 استاد روانشناسی کلرمون فران می شود و مدیر فلسفه می گردد . زایش درمانگاه را جهت مطالعه به آلتوسر می دهد و با دلوز آشنا می شود. دلوز بعدها از مفسران او میشود.
1963 وارد شورای سردبیری کریکیت می شود و به زودی آنجا را ترک می کند . دریدا در یک سخنرانی از تمامیت خواهی ساختارگرایانهی او انتقاد می کند . سفرهایی به مراکش و اسپانیا و برخی نواحی دیگر می کند و کتاب کلمات و اشیا را آّغاز می نماید .
1964 ملاقاتهای مختلفی با دوستان دارد و تاریخ دیوانگی را به صورت خلاصه ای جیبی به ناشر میدهد که فروش خوبی دارد ، اما کامل آن منتشر نمی شود که بسیاری را سرخورده می کند . اکثر ترجمه های کتاب از همان خلاصه اند. در این سال وی به همراه برخی اساتید دیگر با انتصاب روژهگارودی به عنوان استاد فلسفه مخالفت می کند زیرا عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست و تحمیلی حکومت است و. انسان شناسی کانت را منتشر میکند . فوکو تدریس در دانشگاه سن لویی و سخنرانی درباره ی زبان و ادبیات را آغاز می کند و به تونیس سفر می کند .
1965 فوکو نامزد مدیریت آموزش عالی فرانسه است اما با تجسس برخی دانشگاهیان در زندگی خصوصی اش به این سمت منصوب نمی شود .
1966 چاپ اول کلمات و اشیا در یک ماه و نیم به فروش می رود . مطبوعات عبارت مرگ انسان را در بوق و کرنا می کنند و به انتقاد از فوکو می پردازند. فوکو تصمیم می گیرد به عنوان استاد فلسفه به تونیس برود .
1968 فوکو به استادی دانشگاه نانتر می رسد . به هفته نامه کمونیستی لاپانسه که از کلمات و اشیا انتقاد کرده است پاسخی تند می دهد و می گوید کلمات این پاسخ را دقیقاً از زرادخانهی فحاشیهای کمونیست ها گرفته است . هیپولیت می میرد و فوکو به جای او به کولژدو فرانس می رود.
1969 دانشگاه ونس به عنوان محل گردهمایی نامداران علوم انسانی(اجتماعی) درگیر بحران میشود و با مداخلهی پلیس میشل فوکو و200دانشجو دستگیر میشوند . فوکو به بازداشتگاه میرود. اما از پذیرفتن لیسانس افتخاری دانشگاه خودداری میکند به این جهت که زیاد به مارکسیزم میپردازند .
1970 مجمع استادان کولژدو فرانس فوکو را به عنوان استاد تاریخ نظامهای فکری بر می گزیند اما فرهنگستان علوم این انتصاب را تأیید نمی کند . فوکو به دعوت گروه ادبیات فرانسه دانشگاه نیویورک به امریکا سفر می کند و از جنبش دانشجویان سوسیال دمکرات دفاع می کند . وزیر آموزش انتصاب فوکو درکولژدو فرانس را تأیید می کند . فوکو برای سخنرانی و دیدار با ناشران آثارش به ژاپن میرود. فوکو سخنرانی افتتاح درس کولژدو فرانس را بر پا می کند . کلاس درس او صورت بین المللی به خود می گیرد و تا 13 سال ادامه می یابد .
1971 نظمگفتار ، سخنرانی افتتاحی کولژدو فرانس است که به عنوان کتاب منتشر می کند. در دادگاه مائوئیست فرانسوی سرپرستی گروه تحقیق را به عهده می گیرد و « تحقیقات عدم تسامح » را آغاز میکند به این معنا که آنچه تسامح ناپذیر را است باید فاش کرد و موفق می شود مسایلی چون شکنجهی مبارزان الجزایری را فاش کند . به تونس و کانادا می رود و با رهبران مبارزات جبههی آزادیبخش دیدار می کند . به طور کلی در این سال در تظاهرات ها و مسایل سیاسی شرکت می کند. فوکو در برابر زندان به عنوان اخلال گر از پلیس سیلی میخورد و در گروه های اطلاع رسانی دربارهی زندان ها ، جامعه ی حقوق بشرو ... فعالیت می کند.
وی با آشنایی با وکیل مدافع ایرانیان مخالف شاه تصمیم می گیرد از تدارکات جشن های 2500سالهی محمد رضاه شاه انتقاد می کند. چندین بار سخنرانی علنی بر ضد حکم اعدام می کند. در پی معلوم شدن علایق مائوئیست ها به ترور مخالفت خود با هر گونه ترور را اعلام می کند و به مائوئیسم بدبین می شود.
به هلند می رود و با نوام چامسکی مباحثه می کند . به هزینه ی خود فیلمی از زندانها را نمایشعمومی می دهد و خانوادهی زندانیان را به سخنرانی فرا می خواند . کمیته ی ضد نژاد پرستی بر پا می کند . مائوئیست ها فوکو را چپ افراطی می نامند .
1972 فوکو و سارتر و چهل روشنفکر در سرسرای وزارت دادگستری اعتصاب می کنند تا درد زندانیان را به گوش مقامات برسانند. فوکو در واکنش به کتاب ضد اودیپ گاتاری – دلوز می گوید : (به شوخی) باید خود را ازشر فروید و مارکس نجات دهیم . شما ترتیب یکی را بدهید ، آنیکی با من . سپس به آمریکا برای سخنرانی می رود . با کشته شدن یک مهاجر فوکو در اعتصاب و تظاهرات اعراب شرکت می کند و بازداشت شده و کتک می خورد . فوکو در شکل بندی جدید روزنامهی لیبراسیون شرکت می کند و پیشنهاد دو ستون جدید را می دهد : وقایع کارگری روز ، مسایلهمجنسگرایان .
1973 جلسات جامعهی تنبیهگر(گرایش به زندان)- جامعهی منضبط(گرایش به تبعید) را فوکو آغاز میکند. به درخواست احمد بابا میسکه مدیریت اسمی روزنامه جهان سومی تامپت را می پذیرد تا با حیثیت و وجهه ی خود آن را از سانسور نجات دهد.
اعلامیه های کمیته ی اقدام زندانیان را پخش میکند . به مونترآل برای سخنرانی می رود و از نواحی آمازون دیدن می کند . فوکو دربازگشت به فرانسه گروهی از کارگران را می بیند که کارخانه ای را تصرف کرده اند و خطاب به آنان می گوید این مبارزه نیست ، بیکار شدن است . پلیس فوکو را برای تألیف جزوی بله ، ما سقط جنین می کنیم احضار می کند. کتاب «این پیپ نیست» را منتشرمیسازد.
1974 فوکو به عنوان شاهد در دادگاه مجله تحقیقات به اتهام چاپ فرهنگ بزرگ همجنسبازی میگوید : پس کِی همجنس گرایی حقوق رابطهی به اصطلاح عادی را خواهد یافت ؟ کتا بِ دربارهی کیفر را تمام می کند . در کانادا و آرژانتین درباره ی روانکاوی سخنرانی می کند . سمینارهای تجربهی پزشک قانونی دربارهی روانکاوی و درس نابهنجارها را آّغاز می کند . در دنبالهی تحقیقاتش درمورد نقاشیهای مانه تحقیقی درباره ی عکاسی و نقاشی انجام می دهد . کتاب مراقبت و تنبیه ، پیدایش زندان چاپ می شود و مقبولیت عمومی می یابد . در روایت غیر رسمی فیلم پی یر ریوی یر (به کارگردانیِ رنه الیو می سازد) نقشِ قاضی را بازی می کند . دربارهی اعدام یازده نفر در اسپانیا (دولتفرانکو) بیانیه ای صادر می کند که در پی مسایل پیرامون آن ، 9 کشور اروپایی به نفع مبارزان اسپانیایی به حرکت در می آیند. در یک تظاهرات به همین منظور دانشجویی از او می خواهد دربارهی مارکس حرف بزند و او اعلام می کند تا آّخر عمر دیگر با مارکس کاری نخواهد داشت .
1975 راهی برزیل می شود و متنی درباره ی قتل هرتزوگ (روزنامه نگار) قرائت می کند و اعتصاب عمومی می شود. از آّنجا به نیویورک می رود زیرا تحت تعقیب قرار می گیرد . در دانشگاه کلمبیا بحثی دربارهی پزشکی انجام داده و نقش جدید پزشکان در زندانها و شکنجه ها را گوشزد میکند. دربارهی فیلم سالو (پازولینی) اظهار نظر بحث برانگیزی کرده و در تظاهرات سربازان که خواستار ایجاد سندیکا بودند شرکت می کند .
1976 کتاب میکروفیزیک قدرت و ترجمه ی کتابهای فوکو به آلمانی منتشر می شود . به همراه شماری از روشنفکران بیانیه ای که سکوت دولت فرانسه در مورد نقص حقوق بشر در ایران را محکوم می کند امضا می کند. کتاب میل به دانستن ، جلد اول تاریخ جنسیت را منتشر می کند. از کولژدو فرانس مرخصی می گیرد و به آمریکا و کانادا و امریکای جنوبی می رود و سخنرانی و بحث های متعددی در دانشگاهها می کند. وی اذعان می کند ناگهان به فقر وحشتناکی در امریکای جنوبی پی برده است .
1977 ترجمهی روسی کلمات و اشیا منتشر شده و با استقبال عمومی دربلوک شرق روبه رو می شود . برژنت به دیدار ژیسکاردستن در فرانسه می آید . به دعوت روشنفکران از جمله فوکو اجتماع بزرگی بر پا می شود و یکی از فراریان شوروی با گیتار داستانهای گولاک را می خواند . میکروفیزیک قدرت در کشورهای مختلف استقبال میشود . کتاب تحقیقی سیاستهای مسکن زیر نظر او منتشر می شود.
فوکو سخنرانی هایی درباره ی روانکاوی و قانون انجام می دهد. فوکو به نحوه ی اخراج یک وکیل آلمانی از فرانسه اعتراض می کند و در برابر زندان بهداری کتک سختی از پلیس می خورد . فوکو از نوفیلسوفان و چپ دوم (چپهای مقابل کمونیست) دفاع میکند.
1978 فوکو کلاسهای تبارشناسی جوامع امنیتی و حکومت گری را شروع می کند . به ژاپن می رود ومباحثات مختلفی انجام می دهد. سپس درباره ی تجربه ی اداره ی شورایی شهرها درچین بحث هایی می کند. در این سالها نگاهِ او به مائوئیسم نگاهی به شدت انتقادی است.
نزدیکیِ منزلش اتومبیلی به او میزند و جمجهاش زخمیشده و تمام سال را درگیر سردرد مزمن میشود اما میگوید : وقتی پرت شدم فکر کردم خواهممرد و به خود گفتم : که اینطور ، موافقم .
حوادث آبادان نظر فوکو رابه خود جلب می کند ومطالعه درباره ایران را آغاز میکند. پس از فاجعه میدان ژاله به سرعت عازم حادترین درگیریها در ایران می شود. با آیتالله شریعتمداری ، مهدی بازرگان ، کریم سنجابی دیدار می کند. آیتالله خمینی در عراق است و برای غرب ناشناخته. فوکو به پاریس می رود و درمقاله ای می نویسد که ارتش شاه زوال یافته و انقلاب پیروز است . با بنی صدر دیدار می کند اما موفق به ملاقات با آیتالله خمینی نمی شود . گزارشی از فوکو دربارهی ایران به عنوان معنویت سیاسی در نوول ابزرواتور منتشر می شود که چپ ها را آّشفته می کند . دوباره به شهرهای ایران سفر می کند و دربارهی موجودیت های جمعی خارج از مارکسیسم به تحقیق میپردازد. در بازگشت مقالاتی در مورد ایران آماده کرده است . درمناظره با مارکسیست های ایتالیا زندگی نامهی روشنفکری او به دست می آید .
1979 ابوالحسن بنیصدر پیشنهاد می کند فوکو با هواپیمایی آیتالله خمینی به تهران برود ، وی قبول نمیکند. روزنامه لوماتن فوکو را در چهارچوب روز جهانی زن به سبب حمایت از انقلاب ایران مورد حمله قرار میدهد .فوکو گردهمایی اسرائیل و فلسطین را در خانهاش ترتیب می دهد که احتمال سوء قصد به وی را بسیار افزایش می دهد.
فوکو در مصاحبهای اعلام میکند انقلاب ایران به شدت وی را متأثر کرده و با هیچ مدلی قابل توصیف نمی باشد .در مقاله ای دیگر از همجنس گرایی دفاع می کند. مدتی بعد در نامه ای به بازرگان انحصار طلبی حکومت انقلاب ایران را نکوهش می کند. جلد دوم تاریخجنسیت با عنوان اعترافاتتن با مطالعهی متون آبای کلیسا منتشر میشود.
1980 فوکو در تشییع جنازه ی ژان پل سارتر شرکت میکند. چند منتخب از سخنرانی ها و مباحثات فوکو منتشر می شود. هلن آلتوسر می میرد و فوکو تا آخر عمر به ملاقات آلتوسر که برای مدتی در بیمارستان روانی بستری می شود میرود. در یک تظاهرات در آمریکا برای کشته شدن یک مردِ همجنسگرا شرکت می کند.
1981 در تشکیل «کمیتهی بین المللی ضد آدم ربایی و دفاع از کشتی شکستگان آواره » شرکت میکند. در مورد اعتراف و دفاع اجتماعی سخنرانی های متعددی انجام می دهد . فوکو به امریکا می رود و چون امریکایی ها فکر می کنند وی آیتاللهخمینی را در زمان تبعید پناه داده با مشکلاتی مواجهمیشود. سمینارهای فوکو– هابرماس در برکلی شروع می شود . فوکو اعتراضیعمومی به بیتفاوتی فرانسه نسبت به حکومتنظامی در لهستان ترتیبمیدهد و صدها روشنفکر این حرکت را تأییدمیکنند.
1982 به بازداشت دریدا در پراگ اعتراض می کند. به سخنرانی ها و مباحثه های مختلفی می پردازد. در مصاحبه با با دیپولیتیک اعلام می کند سیاست من در باب جنسیت با جنبشطرفداریآزادیجنسی متفاوت است. فوکو در مطبوعات پرده از یک مسأله ی تروریستی بر می دارد و به نماد مخالفت با تروریسم در یک رستوران که عملی تروریستی در آن باعث کشتار شده تا مدت ها شام میخورد. در این سالها فوکو از سینوزیت مزمن رنج می برد .
فوکو در مراسم شامی در الیزه از میتران درباره ی لبنان می پرسد و او می گوید کارش تمام است . همان شب جمیل رئیس جمهور لبنان به قتل می رسد. فوکو با انجمن پزشکان جهان به لهستان می رود .کتاب نابسامانیهای خانوادگی و نامه های سر به مهر باستیل منتشر می شود .
1983 درباره ی سندیکاها ، نقاشی های مانه و مسایل اقتصادی آثاری فراهم کرده و چاپ می کند. کتاب کاربرد لذت در دو جلد منتشر می شود . درباره ی مفهوم راست گفتن در باستان در برکلی سخنرانی می کند و با هابرماس در کولژدوفرانس دیدارها می کند و مباحثاتی انجام می دهد . مریضیریه اش شدت می گیرد.
1984 پس از مصرف آّنتیبیوتیک ها ناراحتیهای ریه و سینوزیتاش بهبود مییابد . در بیمارستان به دکتر میگوید مهم نیست معالجهام چگونه است؛ میخواهم بدانم چقدر دیگر زندهام . در مورد کارگران مالی و سنگال که پلیس آنها را آواره کرده چند نامه ی حمایتی می نویسد. در ماه ژوئن به مراقبت های ویژه بیمارستان منتقل می شود . در فرصتی که اندکی حالش بهتر شده است جلد سوم تاریخ جنسیت را با عنوان دغدغهی خویشتن به او عرضه می کنند و این مجموعهی 6 جلدی که قبلا خودش به صورت خصوصی گفته که قصد اتمام آن را ندارد در اینجا پایان مییابد .
میشل فوکو در 25 ژوئن چشم از جهان فرو بست. به رغمِ سنت پزشکی فرانسه دربارهی مخفیبودندلیلمرگِ بیمار، پزشکان علت مرگ فوکو را ایدز و عفونت خون و در نتیجه عوارض عصبی و نهایتاً چرککردنمغز عنوان کردند. |