تیم ملی فوتبال ایران را میتوان مثال نقضی برای این سخن دانست که: «ما فرهنگ کار تیمی نداریم و فقط در کارهای فردی موفق هستیم». عادت شده است که هر وقت ایرادی پیدا می شود، بگویند مشکل فرهنگی است. بهترین پاسخ به این گفته معمولا چنین است: چرند نگو!
وقتی مسؤولی میگوید مشکل فرهنگی است و کاری نمیشود کرد، چنین پیشفرضی دارد که یه کلیتی به نام فرهنگ وجود دارد. معلوم هم نیست فرهنگ یعنی چه. بس که فرهنگ همهی مفاهیم را در بر گرفته است، دیگر به مفهوم خاصی اشاره ندارد. گویی این مفهوم بزرگ نامعلوم که هرگونه باور، رفتار، هنجار، ارزش، نماد و انواع سبکهای زندگی و بسیاری موارد دیگر را در خود دارد، باید اصلاح شود تا ما بتوانیم قدم از قدم برداریم. در واقع، همهچیز باید درست شود تا من هم بتوانم کارم را درست انجام دهم. این سخن یعنی: هیچ! یعنی نمیدانم عیب از کجاست ولی همه چیز ناساز است! مفهوم فرهنگ در این موارد، چنین کلیت نامشخصی است. فرهنگ، این بز بلاگردان، خراب است و باید درست شود تا من مسؤولیت بپذیرم. در حواله کردن مسؤولیت فردی، جمعی، حاکمیتی و راهحل هر آسیب به فرهنگ، چنین پیشفرضی وجود دارد که فرهنگ چیزی است مستقل از من و ما، امروز و اکنون!
در مقابل چنین پاسخی، باید دید منظور از فرهنگ چیست و به چه شکل، مسؤولیت و راه حل وضعیت ما به آن مربوط میشود. فرهنگ باید به اجزای آن تقسیم شود و معلوم شود که دقیقا چرا و چگونه بهبودی باید در فرهنگ حاصل شود تا امور موردنظر ما بهبود یابد. برای مثال، معمول بود که در مورد تیم فوتبال و دیگر ورزشهای تیمی گفته شود: ما مردمی احساسی هستیم. فرهنگ احساسی باعث میشود اروپاییها بعد از گل خوردن، برای جبران طرحریزی کنند و بازیکنان طرح مربی را به خوبی پیاده کنند. ما چنان احساسی میشویم که نه تنها تاکتیک بلکه کار ترکیبی و حتی خونسردی را از دست میدهیم. به خاطر همین، در ورزشهای فردی موفقتر هستیم. مشکل فرهنگی است. تمام شد و رفت. صورت مسأله پاک شد و به فرهنگ حواله داده شد. این که چگونه میتوان این فرهنگ را دگرگون نمود هم خیلی راحت پرتاب میشد به کودکی. خانواده و آموزش و پرورش باید تلاش کنند. یعنی اگر بنا بر این دیدگاه تکعاملی باشد، تمام فرهنگ در خانواده و مدرسه خلاصه میشود.
اتفاقا ما در ایران، دورهی انفجار توصیه در خانوادهها و مدرسهها را سپری کردهایم. دورهی توصیههای فرهنگی در خانواده و صفحات بیشمار کتابهای مدرسه و پرچانگی مدیران، معاونان و معلمان و مشاوران در سیستم آموزش و پرورش. دورهای که آرامشی برای کودکان و نوجوانان باقی نگذاشته بود. تمام فرهنگ باید آنجا زورچپان میشد. هر کس هر مشکلی هر جا داشت، فرهنگی قلمداد میشد و لذا لازم بود پدر و مادر توصیه از کودکی دست به کار تعلیم همه چیز میشدند (مرشدان تلویزیونی، راهش را میگفتند)، کتابها بیشتر و پرحجمتر میشدند (شوراهای تدوین کتب درسی به تجمیع و پمپاژ مطالب مشغول بودند) و معلمان و دیگران هم که دلسوزی خود را سوهان اوقات بچهها میکردند. از قضا سرکنگبین صفرا فزود و همه از خانه و درس و مدرسه گریزان شدند. دوباره همان توصیه در فضا میپیچد که آموزش و پرورش ما مشکل دارد. بله. اگر مشکل نداشته باشد، شگفت است. جایی که باید بیش از هر چیز محل دوستی و صمیمیت و درک روزمری هستی باشد، به محل پندهای پایانناپذیر تبدیل شده است و در نتیجه، فنون گذران وقت آموزش برای فرار از محل آموزش، بهتر از هر چیز درونی میشود. این، دوری پوچ در فرار از زندگی برای زندگی است.
خوشبختانه کارلوس کیروش چنین ورد وارونهای را نیاموخته بود. از نظر من، او آدمی است ماکیاولیست که میداند چگونه به هدف خود برسد. اگر برخی مسؤولان ورزشی را بندبازانی یافت که در موقع مناسب با تغییر مربی از زیر بار مسؤولیت شانه خالی میکنند، با پول زیادی که خواست آنان را مجبور کرد که ، تعهدی سخت برای حفظ وی پیشاپیش ایجاد کنند. البته این، تنها حقهی وی نبود اینجا نمیخواهم از مکر ناتمام این سیاس سخن بگویم. در هر ماجرای این سالها که دقیق شوید، دورنگری حیلهگرانهی وی را میبینید اما او این حیله را نه برای اهداف پست و پول گرفتن به سبک بزن درروها، بلکه برای ماندگار شدن در تیم ملی و ساختن یک تیم واقعی به کار برد. او استاد است و اگر از حیلهگری او سخن میگویم، به معنای افزونهای است بر تخصص این استاد و نه حیلهگری به جای تخصص. در پیمایشهای ملی ارزشها و نگرشهای ایرانیان، معمولا سه چهارم جمعیت، مردم ایران را دورو، کلاهبردار و در عین حال، چاپلوس یافتهاند. یعنی خودمان، خودمان را به این ترتیب ارزیابی میکنیم. متخصص حیلهگر ما (کیروش) تا جای ممکن از چاپلوسی بهره گرفت اما راه را بر کلاهبرداری و دورویی بست و موفق شد کلاهبردارتر از کلاهبرداران و دوروتر از دوروها باشد. برای مثال، به یاد بیاورید زمزمههای «من خواهان دارم» و «من فردا میروم قرارداد جدید ببندم» او را در بزنگاهها. به هر حال، اگر مؤلفههای فرهنگی نامناسبی هست، که هست، راهی هم برای بستن تأثیر آنها بر تیم هست، که مربی ما آنه ارا یافت. خوشبختانه او نمیخواست بگوید ایرانیها مشکل فرهنگی دارند و خودش را راحت کند. او راه بهتری در آستین داشت.
همچنین، او اجازه نداد بازیکنان محبوب به جای او تصمیم بگیرند. اجازهی دخالت به مسؤولان دیگر را هم نداد. یعنی راه نفوذ مشکل فرهنگی مرید و مریدپروری و ساختار عمودی و ضدتخصص در تصمیمگیری تیم فوتبال را حل کرد. او فهمید که مربیان دیگر ممکن است به نام دلسوزی، توصیههایی داشته باشند و سرانجام، مجموعهی دلسوزیهای خود را در قالب دلایل ناکارآمدی مربی تیم ملی مدون کنند و به عبارت بهتر، هر دلسوزی میتواند مقدمهای برای زیرآبزنی باشد. او به بدترین صورت به دلسوزیها پاسخ داد، گرچه هر جا لازم بود از آنها سود جست. دفع خطر احتمالی، عقلا واجب است. کیروش با بستن دروازههای ورود هنجارها و ارزشها و نمادهای مخرب به تیم از طریق کنترل گفتارها و رفتارهای خود، بازیکنان و دیگران، فضایی را برای تیمسازی فراهم آورد. کاری که او کرد، خلاقانه بود و فرمول ندارد اما نتیجهای که گرفت خیرهکننده بود و یک چیز را برای ما آشکار نمود: او تیم فوتبال ساخت. آن هم در سطح ملی!
برای ساختن تیم، کاردانی و تخصص و تجربهای که او داشت لازم بود اما کافی نبود! مکری فوق مکر دیگران باید وجود میداشت. فجایع اخلاقی که بر سر پیشینیان وی آمده بود را لازم بود با شمشیر حیلههایی برندهتر تنبیه کند و او چنین کرد. کمتر کسی است که از کیروش چهرهای قدیسوار در ذهن داشته باشد. در عوض، او چهرهای چرچیلوار است و پیش از آن که فریبکاران وی را نفله کنند، مخالفان حیلهگر را خوار و خفیف کرده است و با قدرت به پیاده ساختن دستورات تبدیل مجموعهای از افراد به یک تیم فوتبال مشغول است. نتیجه این شده است که تیم ملی ایران پس از گل خوردن بارها و بارها جبران کرده است. آن روحیهی احساسی دیگر به فراموشی سپرده شده است. تغییر تاکتیک در میانهی بازی یک کار متداول شده است. بازیکنانی که در تیم خود شاخ و شانه میکشند، در تیم ملی مطیع دستورات تاکتیکی هستند. البته بهتر میبود اگر تمام تیمهای لیگ برتر و دسته اول و دوم و حتی کل مردم ایران، کار تیمی را آموخته و تجربه کرده بودند اما کیروش نگفت که چون چنین اتفاقی نیفتاده است، فرهنگ نیست و کاری از دستم بر نمیآید. همچنین، او از ارزشهای فرهنگی مختلفی که به کارش میآمد مانند جوانمردی و ملیگرایی و اروپاییگرایی و موارد دیگر، به کرات استفاده کرد. او دریافت که کدام مؤلفههای فرهنگی به کارش میآیند و کدام زیانبار هستند. چنین کنند بزرگان!
هنر تیمسازی، مجموعهای است از دانش، مهارت و خلاقیت توأمان. اگر ملتی مشتاق کار تیمی داشته باشید، هر مربی معمولی میتواند تیم بسازد اما در فضایی مثل ایران است که هنر والای تیمسازی باید وجود داشته باشد. مشابه این کار را در تیم والیبال هم داشتیم. تیم مذاکرات هستهای ما نیز چنین کاری کرد. تیمی که اصغر فرهادی جمع کرده است و چندین اثر جهانی خلق کردهاند نیز نمونهی خوبی است. کارهای تیمی در جبههها هم فراوان بوده است. در کنار نمونههای ناموفق، نمونههای موفقی را میتوان مثال زد. آگاهان میدانند که کار تیمی چیزی بیش از کار گروهی و آن هم چیزی بیش از کار جمعی است. با این تفاوت که هر مورد در ابعاد کوچکتر از مورد بعدی میتواند رخ دهد. وارد این مباحث نمیشوم اما میخواهم بگویم نهتنها کار تیمی بلکه کار گروهی و جمعی نیز در ایران ناممکن نیست. این افسانههای شبهعلمی را کنار بگذاریم که میگویند ما فرهنگ کار جمعی و گروهی و تیمی نداریم و تا فرهنگ درست نشود، همه چیز خراب است و هر کار جمعی و گروهی و تیمی، ناممکن. این مزخرفات برای توجیه افراد است در جایگاهی که افرادی هنرمندتر از آنان نیاز دارد یعنی افرادی با دانش، مهارت و خلاقیت بیشتر.
هر جا که احساس کردیم فرهنگ نمیگذارد مسؤولیتی را انجام دهیم، بدانیم که آن مسؤولیت از حد ما فراتر است و باید خود را تواناتر سازیم و راههای دگرگونی را بیابیم. فرهنگ این کار وجود ندارد اغلب به این معناست که من راه ایجاد دگرگونی و بهبود را بلد نیستم. فرهنگ را چگونه باید گام به گام ساخت؟ مسأله این است. اولین درس، کنار گذاشتن آن کلیت احمقانهی توجیهکنندهی ناکامیها است که به نام فرهنگ در ذهنهای خود برساختهایم. فرهنگ یک شبه دگرگون نمیشود و همهی ما آن را میسازیم. اگر میخواهیم تکرار تاریخی روندهای پیشین نباشیم، باید ببینیم چگونه میتوانیم در هر مسؤولیتی و با آنچه موجود است، در فرصت مناسب، دگرگونی و بهبود را ایجاد کنیم. راه تغییر از تیمها و گروههای کوچک آغاز میشود. اگر راهش را بلد نیستیم، اجازه بدهیم دیگرانی که هنر تغییر و بهبود را دارند، امور را به دست گیرند. از اسارت ذهنی به دست هیولای خودساختهی فرهنگ، به در آییم. تنها راه ساختن فرهنگ نیز در خانواده و آموزش و پرورش نیست. گرچه فرهنگ ما را میسازد، ما هم میتوانیم آن را دگرگون سازیم. اگر اصلاحی هم در فرهنگ ممکن باشه، با همین قدم های کوچک ممکن می شود، با تیمها و گروههای کوچک!