پژوهش من

دموکراسی، مدرنیته و تحلیل اجتماعی

پژوهش من

دموکراسی، مدرنیته و تحلیل اجتماعی

سیاست امیدواران؛ زاویه‌ای برای نگریستن به ارتباط امید و سیاست

این نوشتار برای انجمن جامعه‌شناسی ایران نوشته شده است
.
وقتی پنج فیلسوف از اندیشمندی پرسیدند که او چگونه تحلیل خود را به کنش مرتبط می‌سازد و چگونه پیامدهای سیاسی این اتصال اخلاقی را توجیه می‌کند، پاسخ این بود که خلقیات و باورهای اساسی هر فرد، شیوه‌ای از هستی است، زاینده‌ی شیوه‌ای از کنش. اخلاق، نوعی کنش است. او کشوری را مثال زد که اشغال شده بود. گفت ما نمی‌توانیم چترباز بفرستیم برای آزادسازی پایتخت آن کشور. دست‌مان خالی است گرچه از نظر اخلاقی، اشغال را نادرست می‌دانیم. همین نگرش اخلاقی ما که اعتراض خود را به هزار شیوه بیان می‌کنیم، بازیگران دیگر و به ویژه دولت‌ها را وا می‌دارد تا تصمیمی اساسی در سیاست بگیرند. محتوای نگرش اخلاقی ما سیاسی می‌شود و کنش، از دل تنازعِ گفتمانی ما با گفتمان‌های دیگر به در خواهد آمد، بخواهیم یا نخواهیم. ما گرچه پیش‌بینی واقعی از تصمیم اساسی دولت‌ها نداریم و گرچه با گفتمان کنونی آنان موافق نیستیم، امیدوار هستیم.

همه‌ی کسانی که هستی آنان سیاسی شده بود، امیدوارانه در آن میدان حضور داشتند. آن پنج فیلسوف، رورتی، رابینو، جی، تیلر و لونتال بودند و آن اندیشمند، فوکو بود در مصاحبه‌ی برکلی (رابینو[1]، 1984، 377). آن کشور لهستان بود و آن امید، برآورده شد اما پرسش این است که چگونه امیدها، گاهی چنین آشکارا، به سیاست مرتبط می‌شوند و آیا به طور معمول، امیدها برآورده می‌شوند؟ این پرسش در شرایط حاضر جامعه‌ی ما بسیار پراهمیت است چرا که دولت یازدهم جمهوری اسلامی ایران، شعار خود را تدبیر و امید قرار داده است یعنی امروز، امید، مسأله‌ای ملی است.

فیلسوف امید، بلوخ[2] در اثر سه‌جلدی خود، اصل امید[3]، «فرهنگ‌نامه‌ای از پیمایش‌ها و تحلیل‌ها در مورد امید و انتظار در هر دو بستر این‌جهانی (مانند رؤیاهای زندگی روزانه و ادبیات عامیانه‌ی مردم) و ماورایی (فلسفی، هنری و مذهبی) فراهم می‌آورد» (شلدون[4]، 2001، 35-34). او انتظارهای زندگی روزمره و آینده‌ی زندگی اجتماعی و نیز امیدهای آرمان‌شهری را بررسی می‌کند اما  تمرکز وی بر زبان و فرهنگ است نه اقتصاد و نزد وی، «امید، انتظار[5] برآورده شدنِ امکانی آرمانی است. امید، آگاهی نیاندیشیده‌ای را به همراه می‌آورد و بدین ترتیب، آینده‌ای آرمانی را درک‌پذیر می‌کند» (2001، 34).

اگر سیاست را عرصه‌ی مشارکت[6] مردم در سرنوشت جامعه بدانیم و مردم را در گروه‌های متنوع، دارای امیدهای متنوع، در نظر بگبریم که انتظار برآوردن امکان‌هایی را دارند، آنگاه، سیاست میدان انتظار و مشارکت خواهد بود. هر چه امکان برآورده‌شدن انتظارها بیشتر، مشارکت مردم بالاتر. جامعه‌شناس، نمی‌تواند همچون بلوخ به امکان‌های آرمانی تمرکز کند و به سبک کلی کار وی، انتظارهای زندگی روزمره و آینده‌ی نزدیک اجتماعی را نیز جدی می‌گیرد. محدود کردن امید و جست‌وجوی امید، با توجه به تنوع گروه‌های اجتماعی وانتظارات آن‌ها، کار جامعه‌شناس را ناممکن می‌سازد. او به دنبال پراکندگی امیدها و امکان تجمیع آن‌ها در راهی امکان‌پذیر و رفتنی است.    

به سخن رورتی، ما به کمک واژگان و مفاهیم به بازنمایی مسایل و راه‌حل آن‌ها می‌پردازیم و پدید آوردن راه حل و تحلیلی امیدوارانه، نیازمند مفاهیمی امیدوارکننده است (میرسپاسی، 1381، 185) که گفت‌وگوی گروه‌ها و یافتن راه امکان‌پذیر و رفتنی را هموار سازد. رهیافت جامعه‌شناسانه، شناختن نیروهای اجتماعی و سهم شایسته‌ی آنان در سیاست را امکان‌پذیر می‌کند تا یافتن راهی، هرچه مسالمت‌آمیزتر، برای رسیدن به امیدهای آنان یافتنی شود. با نگاه به امید مردم، امکان‌‌های تحقق انتظارهای آنان را در دنیای فرهنگی و تاریخ زندگی آنان می‌توان جست و آنگاه به نظریه‌پردازی و بررسی فلسفی آن پرداخت. این نگاه، وارون آن چیزی است که در کشور ما متداول شده است. راه متداول روشنفکران ایرانی،  نگاه فیلسوفانه و معرفت‌شناسانه به امکان یا عدم امکان امیدواری بوده است حال آن که «موضوعات فلسفی میزان امید آرمانی مردم را نشان نمی‌دهند. حتی آنچه در میان روشنفکران ظاهر می‌شود، خیلی تحت تأثیر تغییر آرای استادان فلسفه نیست. فلسفه بیشتر تابع تغییرات امید سیاسی است» (رورتی، 1384، 316) و امید سیاسی از تغییرات سیاسی و اجتماعی پدید می‌آید.   

 اگر با وجود پذیرش دیالکتیک و تأثیر و تأثر عین و ذهن، بپذیریم که در فضای زندگی اجتماعی، فلسفه بیشتر پیامد سیر جامعه است تا تعیین‌کننده‌ی آن و برای مردم، به طور کلی، اندیشه بیشتر تابع زندگی است تا شکل‌دهنده‌ی آن، آنگاه می‌توان اندیشید که چرا و چگونه امید، سیاسی است یا سیاسی می‌شود. یک پاسخ به این پرسش، پاسخ کارکردگرایانه است. در این رویکرد، وقتی خرده‌نظام سیاسی در جامعه‌ای بر سایر خرده‌نظام‌ها چیره‌ باشد، کارایی آن‌ها کم خواهد شد و خرده‌نظام سیاسی، مسؤول برآوردن کارکردهای سایر خرده‌نظام‌ها خواهد بود. به زبان عامیانه، چشم امید به دولت دوخته خواهد شد اما آسیب چنین وضعی این است که با وجود وابستگی ساختی به نظام جامعه، خرده‌نظام‌ها در عمل، استقلال کارکردی دارند و ممکن نیست خرده‌نظام سیاسی، کارکرد خرده‌نظام‌های دیگر را به عهده گیرد.

برای توضیح، به نظریه‌ی نظام‌های پارسونز می‌توان ‌اشاره ‌نمود. در یک تفسیر (کوثری،1379 ، 27-26)، بقای نظام‌کلی هر جامعه مستلزم چهار کارکردِ ضروری دانسته شده است که باید به طور متناسب در جامعه تحقق یابند: انطباق، یکپارچگی ، هدف‌یابی ، پایداری الگو. هر یک از این چهار کارکرد، توسط یک خرده‌نظام صورت می‌گیرد. کارکرد خرده‌نظام‌اقتصادی انطباق با محیط، کارکرد خرده‌نظام‌اجتماعی ایجاد یکپارچگی، کارکرد خرده‌نظام‌سیاسی هدف‌یابی و کارکرد خرده‌نظام‌فرهنگی پایدارسازی الگو است. این چهار خرده‌نظام هویتی مستقل اما کارکردی مرتبط و در نتیجه تداخل و تأثیر متقابل دارند. تعادل به این معنا است که هر خرده‌نظام، کار خود را به درستی انجام دهد و بر دیگری نیز تسلط نیابد. یعنی حفظ هویت ساختی و کارکردی در عین وابستگی ساختی به جامعه و ارتباط کارکردی در جامعه.

در این تفسیر، از آسیب‌زا بودن تسلط و انبساط یک خرده‌نظام و دگرگون‌ساختن کارکردهای خرده‌نظام‌های دیگر بحث می‌شود. اگر خرده‌نظامی کارکردهای خویش را انجام ندهد یا یکی از خرده‌نظام‌ها بر دیگری یا سایرین مسلط گردد، نظام کلی جامعه دچار عدم تعادل می‌گردد. جامعه آسیب می‌بیند، چه در صورتی که یکی از عوامل درونی یک خرده‌نظام، شکاف و تعارض و عدم تناسب با سایر خرده‌نظام‌ها داشته‌باشند و چه در صورتی که بر اثر تسلط یک خرده‌نظام، خرده‌نظام دیگر نتوانند کارکرد ویژه‌ی خویش را به انجام برساند. چنان که گفته‌شد، اهداف جامعه در سپهر سیاست دنبال می‌شود اما حفظ الگوها و یکپارچگی جامعه در سپهر فرهنگی و اجتماعی است. امیدآفرینی بدون اتصال این امیدها به یکپارچگی و الگوهای فرهنگی جامعه، رفتن به سوی هدف اما از کوره‌راه است چرا که خرده‌نظام سیاسی قادر نیست کارکرد آن دو نظام دیگر را ایفا کند و بروز نقص در آن کارکردها، آسیب‌ نظام کلی جامعه را در پی خواهد داشت.

در چراییِ این ناتوانی، به تفاوت انرژی و اطلاعات خرده‌نظام‌ها اشاره باید نمود. انرژی بالاتر و اطلاعات پایین‌تر موجود در سیستم سیاسی، موجب بازخوانی نادرست رمزگان سیستم‌های دیگر و اعمال انرژی نابه‌جا و در نتیجه کژکارکردی‌های تحمیلی است. برگردان این استدلال‌های نظری را در اعمال فشار سیاسی بر اهالی فرهنگ و در واژه‌هایی چون مهندسی اجتماعی و برخوردهای فیزیکی با گروه‌های رو به افزایش هنجارشکنان می‌توان دید. وقتی هنجارشکنی رو به افزایش می‌گذارد، باید دریابیم با اشکالی ساختی و پیامدهای کارکردی آن روبه‌رو هستیم و هر گونه فشار بیشتر سیاسی و ابزارهای خشونت مشروع دانسته‌شده، گرچه ممکن است در کوتاه مدت ایجاد شوک کند و موفقیتی برای سیاست‌گذاران را نشان دهد اما در درازمدت، ناکام خواهد ماند. از سویی، کاهش فراوانی یک هنجارشکنی با انواع برخورد فیزیکی ممکن می‌گردد و سیستم سیاسی به سیاست‌گذاری‌های خود دلخوش است و از سوی دیگر، تنوع و واریانس انواع هنجارشکنی، مجموع فراوانی‌های هنجارشکنی را بالا می‌برد.

بنا بر این توضیحات نظری فشرده، زمانی که اقتصاد و جامعه و فرهنگ در پیچ و خم سیاست و دولتی‌بودن دست و پا می‌زند، مفاهیم این سیستم‌ها هم سیاسی می‌شود. امیدهای فردی که اغلب اقتصادی اند و امید اجتماعی و دورنماها و بازخوانی‌های تاریخی در فرهنگ، همه سیاسی می‌شوند. آنگاه آفرینش و پاسخ به این امیدها هم سیاسی می‌شود و چنان که گفته شد امکان برآوردن کارکردهای ویژه‌ی خرده‌نظام‌های دیگر در سیاست وجود ندارد و در بازار وعده و وعید، تنها ناامیدی به دست می‌آید. اما همانجا که ناامیدی سیاسی است، امید هم سیاسی خواهد بود و یک راه ممکن برای برون‌رفت از چنین مخمصه‌ای، کوشش بازیگران عرصه‌ی سیاست، و به ویژه دولت به عنوان بزرگترین بازیگر موجود، برای سپردن تدبیر امور غیرسیاسی به صاحبان آن اعم از فعالان اقتصادی، فرهنگ و اجتماعی است تا امید در آن سیستم‌ها بازسازی شود. امیدی که به شکل همان سیستم‌ها و در حد اطلاعات و انرژی آن‌ها باشد.      

وقتی چیرگی هر گفتار در سرمشق سیاسی جامعه، خرده‌نظام فرهنگی (یا اجتماعی یا اقتصادی) را به سویی می‌کشد و امکان برآورده شدن انتظارات اهل فرهنگ (یا فعالان اجتماعی یا اقتصادی) را دستخوش دگرگونی می‌سازد، کشمکش و ناکارایی درونی عناصر فرهنگی (یا اجتماعی یا اقتصادی) بدیهی خواهد بود. به سخن ساده‌تر، دولت مسؤول همه چیز و لذا دولت مرجع آرمان خواهد شد و این دور اشتباه با تغییر دولت‌ها و ادعاهای کذایی آنان، در شکل‌های گوناگون، تکرار خواهد شد. چنین وضعیتی به باوری ابتدایی از هستی باز می‌گردد. به این باور که ابژه‌ی میل تنها با قدرت قابل دستیابی است و سیاست، توزیع قدرت است و قدرت یعنی اعمال اراده بر خلاف اراده ی دیگری و تنها راه امید، اعمال قدرت برای رسیدن به ابژه‌ی میل است. این‌ها همه یعنی ادامه‌ی دور باطل.

باز گردیم به مثال نخست و امیدواران معترض به اشغال لهستان. آیا اشغال یک کشور، جز به معنای به هم خوردن تعادل در جامعه‌ی جهانی است؟ اما نقطه‌ی چرخش در سخن ما و فرار از بازتولید امیدهای وابسته به دولت، همین جا است. در تصمیمی که گرفته می‌شود. چنین تصمیمی، در فضای تعلیق و ناممکن بودن پیش‌بینی قطعی، آفرینش امید است. گرچه در عدم تعادل و ناتوانی در تحلیل کنش‌ها باشیم، می‌توان امید را آفرید، درست به همان گونه که بلوخ تعریف می‌کند. انجام هر آنچه می‌توانیم و امیدوارانه مشارکت نمودن در سیاستی که هستی اخلاقی افراد است، راه حلی است که فوکو نشان می‌دهد. چنین امید بستنی، بازآفرینیِ هستیِ فرد و تعریف دوباره‌ی او به دست خویش است. هویت امیدوارانه آفریدن یعنی این که در وضعیتی نامشخص، فرد دست به انتخابی بزند که امکان برآورده‌شدن انتظارهای او در آن، قابل سنجش نیست و تنها دلیل فرد برای این کار، بازآفرینی هویت خویش است. هویتی که اگر آفریده شود، امیدهای خود را هم به همراه می‌آورد. هویتی که بود و نبودش در گرو امید است و از همین رو، آرمانی است.

اگر سخن کاستلز را بپذیریم که «هویت، فرایند معناسازی بر اساس مجموعه‌ی به‌هم پیوسته‌ای از ویژگی‌های فرهنگی است که بر منابع معنایی دیگر اولویت داده می‌شوند» (کاستلز، 1389، 22) و «نقش‌ها بر اساس هنجارهای نهادین و سازمانی ساخته می‌شوند... اما هویت‌ها حتی اگر از نهادهای مسلط ناشی شوند، توسط کنش‌گران، درونی می‌شوند... هویت در مقایسه با نقش، منبع معناییِ نیرومندتری است... در جامعه‌ی شبکه‌ای، معنا برای اکثر کنش‌گران، حول هویتی اساسی (که سایر هویت‌ها را در چهارچوب‌هایی قرار می‌دهد) سازمان می‌یابد.» (همان، 23) آنگاه خواهیم پذیرفت که ساخته شدن یک هویت با مقاومت در برابر سیاسی شدن همه‌چیز، خود، با امیدی سیاسی و در روابط قدرت ممکن شده است چرا که فوکو، روابط قدرت را تأثیر کنشی بر کنش دیگر می‌داند و در ساختن هویت مقاوم، محدود کردن کنش‌های سیاسی دولت و سیاست‌زدایی عرصه‌های دیگر جامعه است.

خلاصه‌ی کلام این که امید اجتماعی، امید به نیک‌تر زیستن و جامعه‌ی بهتر‌ است. گروه‌های مختلف نظریه‌پردازان و هواداران، فرضیه‌های گوناگون را آرمان خویش می‌کنند و در تاریخ و جغرافیا می‌گسترانند. رقابت یا جنگ این گروه‌ها، سیاست جامعه را می‌سازد و رسیدن به آرمان‌شهر یا حرکت تدریجی به سمت آرمان یا حتی شکل‌گرفتن آرمان در مسیر حرکت، امید این گروه‌ها است. بنابراین، امید مردم، در گروه‌های مختلف و به شکل‌های مختلف، در پیوند با سیاست است و هرچه تغییرات و تحولات اجتماعی بیشتر به سیاست وابسته باشد، امیدهای اجتماعی، سیاسی‌تر خواهند بود و هر چه در جامعه، فضای خصوصی تنگ‌تر باشد، امیدهای فردی هم سیاسی‌تر خواهند شد. در چنین شرایطی، تدبیر گروه‌های مختلف کنش‌گران اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی برای آفرینش هویت‌های مستقل، مقاومتی است سیاسی برای رهایی از چیرگیِ سیستم سیاسی و بازگرداندن تعادل به جامعه.

شعار اعتدال نیز که این روزها محور فعالیت‌های دولت جدید شده است شاید بی‌ارتباط به چنین دیدگاهی نباشد. یکی از همین روزها، رئیس‌جمهور در جمع نخبگان گفته است: «تدبیر از شما، امید از ما». این سخن اگر نشانه‌ی عقب‌نشستن دولت از عرصه‌ی تدبیر اقتصاد و جامعه و فرهنگ باشد، همان کلیدی است که دروازه‌ی امید را می‌گشاید.


[1] Rabinow, Paul

[2] Bloch, Ernst (1885–1977)

[3] The Principle of Hope (1959(

[4] Sheldon, Garrett Ward

[5] Anticipation

[6] Participation


ارجاع‌ها

·          رورتی، ریچارد (1384). فلسفه و امید اجتماعی. ترجمه‌ی عبدالحسین آذرنگ و نگار نادری تهران، نشر نی.

·          کاستلز، مانوئل (1389). عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ، جلد دوم: قدرت هویت. ترجمه‌ی حسن چاووشیان، ویراسته‌ی علی پایا ، چاپ ششم، تهران، طرح نو. 

·         کوثری، مسعود(1379). آسیب‌شناسی‌فرهنگی‌ایران در دوره‌ی قاجار. تهران: مرکز بازشناسی اسلام ‌و ایران.

·         میرسپاسی، علی (1381). دموکراسی یا حقیقت: رساله‌ای جامعه‌شناختی در باب روشنفکری ایرانی. تهران، طرح نو.

·          Rabinow, Paul (1984). The Foucault reader. London, Penguin Books.

·          Sheldon, Garrett Ward (2001). Encyclopedia of political thought. New York, Facts on Files Inc.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد